دلنوشته
بسم الله الرحمن الرحیم
نمیدونم چی سرم اومده مدتیه اصلا دست و دلم به نوشتن یه دلنوشته که دلم حال بیاد نمیره؛ خدایا چرا؟ حالا اگر خدا بخواد می خوام یه چیزی بنویسم.
آره محرم و صفر هم تموم شد؛ چقدر خوب بود اون روزای اول ذی الحجه که کاروان امام حسین می خواست از مکه حرکت کنه و امام حسین یه تعدادی رو دعوت کرد که یه سری خصوصیات دارن مثلا از دنیا دل کنده هستند مثلا آماده اند که خدارو ملاقات کنند مثلا امام حسین رو از خونه و خونوادشون بیشتر دوست دارند مثلا مثلا مثلا... . من که فکر نمی کنم جزو این آدما باشم آخه فکرشو که می کردم یه کم دلم می لرزید پیش خودم می گفتم بابا من زن دارم اگه برم زنم چیکار کنه؟؟!! آره احتمالا وقتی می شنوم بعضیا به خاطر خونوادشون امام حسین رو رها کردن کلی اونا رو سرزنش کنم اما نوبت خودم که میرسه بقولی برا خودمون گونی گونی به دیگران که میرسه هیچی؛ اما چقدر خوب بود از همون روزا همراه این کاروان می شدم آخه وقتی بیفتی تو تنور امام حسین مهم نیست جنست چی باشه می خوای چوب باش می خوای فلز آتیش عشقش بالاخره به تو هم میگیره مهم اینه که بیفتی تو تنورش؛ وقتی حسین خریدت دیگه باهاش میری خونه مادرش اما اگه رفتی خونه مادرش مهمون نشو عضوی از اون خونواده شو چون مهمون بالاخره بعد از یه مدتی باید میزبون را رها کنه اما اگر عضو شدی دیگه موندگار شدی؛ خداییش خانم زهرا خیلی بزرگه من که نمی تونم مستقیم برم سراغش یعنی شرمم میشه حیا می کنم اصلا نمیتونم یا شاید بتونم ولی خیلی سخته اما اگرم تونستم مطمئنم با عنایت خودشه ولی امام حسین اصلا دلش خیلی نازکه فوری آدم رو می خره اصلا امام حسین یعنی آتش اصلا امام حسین یعنی همه همه همه محبت و صفا شاید با حسین بشه رفت خونه خانم زهرا.
خلاصه حدود دوماه گذشت اما نمیدونم دوماه من به خدا نزدیک شدم یا نه ازش دور شدم؛ آخه خداییش این محرم میونبر کسانیه که می خوان به یه جاهایی برسن یه چیزایی رو ببینن یه چیزایی رو بشنون؛ علامه طباطبایی(رحمه الله علیه) هم خیلی برا توسل به امام حسین حساب باز کرده.
اما محرم و صفر حسن ختام قشنگی داره همینجور آدم رو تو عزای حسین رها نمی کنن آخراش جد حسین و دو تا امام غریب دیگه برا تسلا دل آدم رو می برن می خرن انشاالله اصلا...
اصلا حسین جنس غمش فرق می کند این راه عشق پیچ و خمش فرق می کند
اینجا گدا همیشه طلبکار می شود اینجا که آمده ای کرمش فرق می کند