خدای اینجا اقلیدم هست...
بسم الله الرحمن الرحیم
یه شعر گفتم خدا کنه خوشتون بیاد
خدای اینجا اقلیدم هست...
دلم گرفته زین شلوغی شهر تا به کی در این سرا بنده اسیرم
ماشینها، بوق بوق و آژیر از دست اینها دیگه سیر سیرم
هی اینور و اونور میرم و می چرخم ولی انگار نه انگار، دارم می میرم
همه چی شده پول و ماشین و خونه خدایا پس من به کجا گیرم
آه دلم، نه نمونده دلی دلم مرده ولی باز دلیرم
شهر، گناه و بی خدایی از اینجا انشااله میرم
خدای اینجا اقلیدم هست عاشقشم براش می میرم
اینجا یه مشت بوق و بوقه و بی بندوباری رفته هوا بلند شده زفیرم
اقلید یه ذره گندم می کاریم کلی توکل اینجا فقط جون می کَنم خورد و خمیرم
اینجا نه آشنا غریبه هستم اونجا برا خودم یه پا امیرم
اینجا چایی توی باغ نداریم اونجا بخوام توی باغم با چایی و با شیرم
خلاصه دیگه بسه اینجا موندن من بذار برم با کمون و با تیرم
آقای کریم خان
شاعر اگر سعدی شیرازی است بافته های من و تو بازی است