ارثیه

شهادت ارثیه ماست؛ تا ارث خود را نگیریم آرام نخواهیم گرفت...

ارثیه

شهادت ارثیه ماست؛ تا ارث خود را نگیریم آرام نخواهیم گرفت...

ارثیه

بسم الله الرحمن الرحیم

مصطفی ردانی پور اما مدعوین ویژه تری داشت. نگران بود که آیا مراسم را در
شأن خود می دانند که دعوت را اجابت کنند یا نه.

همان شلوار نظامی و پیراهن شیری همیشگی اش را پوشیده بود، فقط خط اتوی
آنها تازگی داشت! مجلس پرشوری بود. بیشتر مهمانها رفقایش بودند، بچه های
جبهه یا همدرسان دوران طلبگی. حسابی هم مجلس را دست گرفته بودند.
-
برای شادی روح آقا داماد صلوات!
صدای خنده و صلواتشان گوش آسمان را نوازش می داد.
-
برای سلامتی شهدای آینده صلوات!
مصطفی سرخ شده بود از خجالت.
-
صحیح و سالم بری روی مین و سالم برنگردی، صلوات بفرست!
و صدای بلند صلوات اطرافیان....مصطفی دعوت نامه آقا و مادرشان را در چاه
عریضه انداخته بود... سحرگاه بعد از مراسم، در خواب به خواهرش گفته
بودند: «به مراسم ازدواج فرزندم مصطفی آمده ایم... اگر به مراسم او
نیاییم به مراسم که برویم؟»
معلوم بود که مجلس را باب طبع حضرت گرفته اند...

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۲/۰۴/۱۰
کریم ابراهیمی

نظرات  (۱)

خیلی جالبه

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی